از خرابی می گذشتم، منزلم آمد به یاد
دست و پا گم کرده ای دیدم دلم آمد به یاد . . .
.
.
دانستی اگر سوز شبانروز مرا / دامن نزدی آتش جانسوز مرا
از خنده دیروز حکایت چه کنی / بازآی و ببین گریه امروز مرا . . .
.
.
گریه کردم اشک بر داغ دلم مرحم نشد / ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد
در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی / از هزاران گل، گلی همچون وفا پیدا نشد . . .
.
.
ناصحا، بیهوده میگویی که دل بردار از او ، من به فرمان دلم، کی دل به فرمان من است ؟
.
.
گفتم دل و جان در سر کارت کردم / هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که بکنی یا نکنی؟ / آن من بودم که گرفتارت کردم
(عطار)
کلمات کلیدی:
نوشته شده توسط
91/4/8:: 8:54 عصر
|
(بدون) نظر